این جشنها برای من آقا نمیشود | شب با چراغ عاریه فردا نمیشود | |
خورشیدی و نگاه مرا میکنی سفید | میخواستم ببینمت اما نمیشود | |
شمشیرتان کجاست بزن گردن مرا | وقتی که کور شد گرهی وا نمیشود | |
یوسف به شهر بیهنران وجه خویش را | عرضه مکن که هیچ تقاضا نمیشود | |
اینجا همه منند من بی خیال تو | اینجا کسی برای شما ما نمیشود | |
آقا جسارت است ولی زودتر بیا | این کارها به صبر و مدارا نمیشود | |
تاچند فرسخی خودم ایستادهام | تامرز یأس تا به عدم تا نمیشود | |
میپرسم از خودم غزلی گفتهای ولی | با این همهردیف، چرا با نمیشود |