بگذار شبی محرم اسرار تو باشماز نظمی تبریزیدر قالب غزلموضوع: امام عصر(ع) |
بگذار شبی محرم اسرار تو باشم | در پردهی جان راز نگهدار تو باشم | |
ای يوسف بازار ملاحت، من مسكين | آن مايه ندارم كه خريدار تو باشم | |
گر خلوت وصل تو برازندهی من نيست | بگذار كه در سايهی ديوار تو باشم | |
مرهم نتوان يافت، مگر داغ تو جويم | عزّت نتوان جست، مگر خوار تو باشم | |
تا كی به من سوخته دل رخ ننمایی؟ | تا چند چنين تشنهی ديدار تو باشم؟ | |
دردی ست مرا از تو كه بهبود نجويم | بهبود من اين است كه بيمار تو باشم | |
مَپْسند كه از حسرت روی تو، چو (نظمی) | رسوا به سر كوچه و بازار تو باشم |