حسين آمد به ميدان و علي اصغر در آغوشش | | چو ابري ، بر رخ ماهي ، عباي شاه رو پوشش |
لب خاموش او گويد ، ز سوز دل حكايتها | | زبي تابي و بيآبي ، سرش خم گشته بر دوشش |
لبش بي رنگ و ، دل پر خون ، نگاه مات او محزون | | هواي كربلا برده ، همه صبر و همه هوشش |
نه ميناليد ز بي شيري ، نه ميگريد ز بي آبي | | در آغوش پدر ديگر ، شده مادر فراموشش |
زبان خويش را گاهي ، برون آرد به آرامي | | مگر مرطوب گرداند ، لبان خشك خاموشش |
مگو اصغر كه چون اكبر ، فداي راه ثارالله | | چو ماهي ميطپد اما تبسم بر لب نوشش |
رباب از انتظار آندم برون آمد ، كه شاه آمد | | سراپا غرفه در خون و ، علي اصغر در آغوشش |
حسانا جور بي حد بين ، كه اين مهمان عطشان را | | سهشعبه تير زهر آگين ، دريده گوشتا گوشش |