از علی آموز اخلاص عمل: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی تراث
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{جعبه اطلاعات شعر | عنوان =از علی آموز اخلاص عمل | تصویر = | توضیح تصویر = | نام شعر = | نام شاعر =مولوی | قالب =قصیده مثنوی | وزن = فاعلاتن فاعلاتن فاعلن | موضوع =امیرالمومنین(ع) | مناسبت = مدح | زمان سرایش = | زبان = فارسی | تعداد ابیات =۵۲بیت | منبع...» ایجاد کرد)
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۱۹ سپتامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۵۸

از علی آموز اخلاص عمل
اطلاعات شعر
نام شاعرمولوی
قالبقصیده مثنوی
وزنفاعلاتن فاعلاتن فاعلن
موضوعامیرالمومنین(ع)
مناسبتمدح
زبانفارسی
تعداد ابیات۵۲بیت


از علی آموز اخلاص عمل را شاعر قدیمی مولوی درباره مدح امیرالمومنین(ع) در قالب قصیده در پنجاه دو بیت سروده است. این قصیده در وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن است.

متن شعر

از علی آموز اخلاص عملشیر حق را دان مطهر از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافتزود شمشیری بر آورد و شتافت
او خدو انداخت در روی علیافتخار هر نبی و هر ولی
آن خدو زد بر رخی که روی ماهسجده آرد پیش او در سجده‌گاه
در زمان انداخت شمشیر آن علیکرد او اندر غزااش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عملوز نمودن عفو و رحمت بی‌محل
گفت بر من تیغ تیز افراشتیاز چه افکندی مرا بگذاشتی
آن چه دیدی بهتر از پیکار منتا شدی تو سست در اشکار من
آن چه دیدی که چنین خشمت نشستتا چنان برقی نمود و باز جست
آن چه دیدی که مرا زان عکس دیددر دل و جان شعله‌ای آمد پدید
آن چه دیدی برتر از کون و مکانکه به از جان بود و بخشیدیم جان
در شجاعت شیر ربانیستیدر مروت خود که داند کیستی
در مروت ابر موسیی به تیهکآمد از وی خوان و نان بی‌شبیه
ابرها گندم دهد کان را بجهدپخته و شیرین کند مردم چو شهد
ابر موسی پر رحمت بر گشادپخته و شیرین بی زحمت بداد
از برای پخته‌خواران کرمرحمتش افراخت در عالم علم
تا چهل سال آن وظیفه و آن عطاکم نشد یک روز زان اهل رجا
تا هم ایشان از خسیسی خاستندگندنا و تره و خس خواستند
امت احمد که هستید از کرامتا قیامت هست باقی آن طعام
چون ابیت عند ربی فاش شدیطعم و یسقی کنایت ز آش شد
هیچ بی‌تاویل این را در پذیرتا در آید در گلو چون شهد و شیر
زانک تاویلست وا داد عطاچونک بیند آن حقیقت را خطا
آن خطا دیدن ز ضعف عقل اوستعقل کل مغزست و عقل جزو پوست
خویش را تاویل کن نه اخبار رامغز را بد گوی نه گلزار را
ای علی که جمله عقل و دیده‌ایشمه‌ای واگو از آنچ دیده‌ای
تیغ حلمت جان ما را چاک کردآب علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو دانم که این اسرار هوستزانک بی شمشیر کشتن کار اوست
صانع بی آلت و بی جارحهواهب این هدیه‌های رابحه
صد هزاران می چشاند هوش راکه خبر نبود دو چشم و گوش را
باز گو ای باز عرش خوش‌شکارتا چه دیدی این زمان از کردگار
چشم تو ادراک غیب آموختهچشمهای حاضران بر دوخته
آن یکی ماهی همی‌بیند عیانوان یکی تاریک می‌بیند جهان
وان یکی سه ماه می‌بیند بهماین سه کس بنشسته یک موضع نعم
چشم هر سه باز و گوش هر سه تیزدر تو آویزان و از من در گریز
سحر عین است این عجب لطف خفیستبر تو نقش گرگ و بر من یوسفیست
عالم ار هجده هزارست و فزونهر نظر را نیست این هجده زبون
راز بگشا ای علی مرتضیای پس سؤ القضا حسن القضا
یا تو واگو آنچ عقلت یافتستیا بگویم آنچ برمن تافتست
از تو بر من تافت چون داری نهانمی‌فشانی نور چون مه بی زبان
لیک اگر در گفت آید قرص ماهشب روان را زودتر آرد به راه
از غلط ایمن شوند و از ذهولبانگ مه غالب شود بر بانگ غول
ماه بی گفتن چو باشد رهنماچون بگوید شد ضیا اندر ضیا
چون تو بابی آن مدینهٔ علم راچون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش ای باب بر جویای بابتا رسد از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت تا ابدبارگاه ما له کفوا احد
هر هوا و ذره‌ای خود منظریستنا گشاده کی گود کانجا دریست
تا بنگشاید دری را دیدباندر درون هرگز نجنبد این گمان
چون گشاده شد دری حیران شودمرغ اومید و طمع پران شود
غافلی ناگه به ویران گنج یافتسوی هر ویران از آن پس می‌شتافت
تا ز درویشی نیابی تو گهرکی گهر جویی ز درویشی دگر
سالها گر ظن دود با پای خویشنگذرد ز اشکاف بینیهای خویش
تا ببینی نایدت از غیب بوغیر بینی هیچ می‌بینی بگو


پانویس

منابع