دختری را خانه در ویرانه بود: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی تراث
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(یک نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{جعبه اطلاعات شعر
{{سرصفحه
  | عنوان =دختری را خانه در ویرانه بود
  | مطلع=دختری را خانه در ویرانه بود
  | تصویر =  
  | نام شعر=
  | توضیح تصویر =  
  | شاعر = ژولیده نیشابوری
  | نام شعر =
  | مصحح =  
  | نام شاعر =ژولیده نیشابوری
  | بخشی از دیوان =
  | قالب = غزل  
  |قالب =غزل  
  | وزن =
  |وزن =  
  | موضوع = امام حسین(ع)  
  |موضوع = حضرت رقیه(س)
  | مناسبت =
  | قبلی =
  | زمان سرایش =  
| بعدی =  
  | زبان = فارسی
  | سال خورشیدی =  
  | تعداد ابیات =۱۲ بیت
  | سال میلادی =
  | منبع =  
  | سال قمری =  
  | یادداشت =
}}
}}


'''دختری را خانه در ویرانه بود''' مطلع شعری درباره امام حسین(ع) اثر طبع [[ژولیده نیشابوری]] شاعر ایرانی است. این شعر در دوازده بیت در قالب غزل در گونه مرثیه سروده شده است.
==متن شعر==
{{شعر}}
{{شعر}}
{{ب|دختری را خانه در ویرانه بود|باده، اشک و چشم او، پیمانه بود}}
{{ب|دختری را خانه در ویرانه بود|باده، اشک و چشم او، پیمانه بود}}
خط ۳۲: خط ۳۰:
{{ب|لب به لب‌هایش نهاد و برنداشت|مرگ او را هیچ کس باور نداشت}}
{{ب|لب به لب‌هایش نهاد و برنداشت|مرگ او را هیچ کس باور نداشت}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
==پانویس==
==منابع==
[[رده:شعر با موضوع امام حسین(ع)]]
[[رده:شعرهای کهن]]
[[رده:شعر در قالب غزل]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۸ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۱۸

دختری را خانه در ویرانه بود از
ژولیده نیشابوری



در قالب غزل

موضوع: حضرت رقیه(س)


دختری را خانه در ویرانه بودباده، اشک و چشم او، پیمانه بود
تشنه بود و سینه‌ای پُردرد داشتدر درون سینه، آه سرد داشت
پیکر و بازوی او، آزرده بودبس که در ره، تازیانه خورده بود
از دویدن در قفای قافلههر دو پایش بود پُر از آبله
دختر دردی‌کش جام الستبود از شوق لقای دوست، مست
در طبق، هستیّ آن دردانه بودرأس بابا، شمع و او، پروانه بود
چون صدف، لعل لبش را باز کردبا پدر این‌سان سخن آغاز کرد
ای پدر شادم که در بر آمدیچون نبودت پا تو با سر آمدی
غم مخور، ای گل گلابت می‌دهماز سبوی دیده، آبت می‌دهم
گر چه داغت کرده دل‌خونم، پدراز وفای عمّه ممنونم، پدر
این بگفت و سر به آغوشش گرفتبوسه از لعل لب نوشش گرفت
لب به لب‌هایش نهاد و برنداشتمرگ او را هیچ کس باور نداشت