باز این چه شورش است که در خلق عالم است: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی تراث
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴۱: خط ۴۱:
{{ب|آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد|کز خوفِ خصم، در حرم، افغان بلند شد}}
{{ب|آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد|کز خوفِ خصم، در حرم، افغان بلند شد}}
{{پایان شعر}}
{{پایان شعر}}
بند سوم:
{{شعر}}
{{ب|کاش آن زمان سرادقِ گردون، نگون شدی|وین خرگه بلندستون، بی‌ستون شدی}}
{{ب|کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه|سیل سیه؛ که روی زمین، قیرگون شدی}}
{{ب|کاش آن زمان ز آه جهان‌سوز اهل بیت|یک شعله، برقِ خرمنِ گردونِ دون شدی}}
{{ب|کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان|سیماب‌وارْ گویِ زمین، بی‌سکون شدی}}
{{ب|کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک|جان جهانیان همه از تن برون شدی}}
{{ب|کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست|عالم، تمامْ غرقهٔ دریای خون شدی}}
{{ب|گر انتقام آن نفتادی به روز حشر|با این عمل معاملهٔ دهر چون شدی}}
{{ب|آل نبی چو دستِ تظلّم برآورند|ارکان عرش را به تلاطم درآورند}}
{{پایان شعر}}
بند چهارم:
{{شعر}}
{{ب|بر خوانِ غم چو عالمیان را صلا زدند|اول صلا به سلسلهٔ انبیا زدند}}
{{ب|نوبت به اولیا چو رسید، آسمان تپید|زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند}}
{{ب|آن در که جبرئیلِ امین بود خادمش-|اهل ستم، به پهلوی خیرالنسا زدند}}
{{ب|پس آتشی ز اخگرِ الماس‌ریزه‌ها|افروختند و در حسن مجتبی زدند}}
{{ب|وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود|کندند از مدینه و در کربلا زدند}}
{{ب|وز تیشهٔ ستیزه در آن دشت، کوفیان|بس نخل‌ها ز گلشن آل عبا، زدند}}
{{ب|پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید|بر حلق تشنهٔ خَلَفِ مرتضی زدند}}
{{ب|اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو|فریاد بر درِ حرم کبریا زدند}}
{{ب|روح‌الامین نهاده به زانو سرِ حجاب|تاریک شد ز دیدن آن، چشمِ آفتاب}}
{{پایان شعر}}


==پانویس==
==پانویس==

نسخهٔ ‏۲۰ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۴۴

باز این چه شورش است که در خلق عالم است
اطلاعات شعر
نام شعرترکیب بند محتشم
نام شاعرمحتشم کاشانی
قالبترکیب بند(۱۲بندی)
وزنمفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
موضوعامام حسین(ع)
مناسبتمرثیه
زبانفارسی
تعداد ابیاتهر بند دارای ۸ بیت


باز این چه شورش است که در خلق عالم است مطلع ترکیب بند شعری مرثیه گونه از محتشم کاشانی درباره امام حسین(ع) است. این شعر در قالب ترکیب بند دوازده بندی که هر بند آن هشت بیت با وزن مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن سروده شده است.

متن شعر

بند اول:

باز این چه شورش است که در خلق عالم استباز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمینبی‌ نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزوکار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتابکآشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیستاین رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیستسرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنندگویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین، نور مشرقینپروردهٔ کنار رسول خدا حسین

بند دوم:

کشتی‌شکست‌خوردهٔ طوفان کربلادر خاک و خون تپیدهٔ میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار می‌گریستخون می‌گذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشکزآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیانخوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکیدخاتم، ز قحط آبْ سلیمان کربلا
زآن تشنگان هنوز به عَیّوق می‌رسدفریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشکر اعدا نکرد شرمکردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شدکز خوفِ خصم، در حرم، افغان بلند شد

بند سوم:

کاش آن زمان سرادقِ گردون، نگون شدیوین خرگه بلندستون، بی‌ستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوهسیل سیه؛ که روی زمین، قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان‌سوز اهل بیتیک شعله، برقِ خرمنِ گردونِ دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمانسیماب‌وارْ گویِ زمین، بی‌سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاکجان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکستعالم، تمامْ غرقهٔ دریای خون شدی
گر انتقام آن نفتادی به روز حشربا این عمل معاملهٔ دهر چون شدی
آل نبی چو دستِ تظلّم برآورندارکان عرش را به تلاطم درآورند

بند چهارم:

بر خوانِ غم چو عالمیان را صلا زدنداول صلا به سلسلهٔ انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید، آسمان تپیدزان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیلِ امین بود خادمش-اهل ستم، به پهلوی خیرالنسا زدند
پس آتشی ز اخگرِ الماس‌ریزه‌هاافروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سرادقی که ملک محرمش نبودکندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشهٔ ستیزه در آن دشت، کوفیانبس نخل‌ها ز گلشن آل عبا، زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی دریدبر حلق تشنهٔ خَلَفِ مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان، گشوده موفریاد بر درِ حرم کبریا زدند
روح‌الامین نهاده به زانو سرِ حجابتاریک شد ز دیدن آن، چشمِ آفتاب


پانویس

منابع