هر کسی را به سر هوایی هست | | رو به سویی و دل به جایی هست |
گاه انسان رسد به بنبستی | | که نه راهی نه رهنمایی هست |
نه غباری ز گَرد قافلهای | | نه نشانی ز نقش پایی هست |
نه ز یاران و رفتگان خبری | | نه پیامی ز آشنایی هست |
از کران تا کران، افق تاریک | | نه بدایت نه انتهایی هست |
جاده پر پیچ و غیر ظلمت هیچ | | وه چه وحشتفزا فضایی هست |
دو دلی، اضطراب، ظلمت شب | | گم شدن را عجب بلایی هست |
ناگهان مژده آورد هُدهُد | | که سلیمانی و سبایی هست |
هاتفی مژدهام سرود از غیب | | گوش جان باز کن صدایی هست |
از گرههای کار بسته مترس | | که به عالم گرهگشایی هست |
وحشتی از خروش موج مکن | | که در این بحر، ناخدایی هست |
این جهان خود به خود نمیگردد | | که به غیب جهان خدایی هست |