عاشقی در بندگیها سربه راهم کرده است
عاشقی در بندگیها سربه راهم کرده است | بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است | |
نوری ار بر جبههام بینی ز داغ عشق دان | سینهام گر صاف بینی، اشک و آهم کرده است | |
بر نماز و طاعتم دانی که میبندد مدام؟ | آنکه روی خویشتن را قبلهگاهم کرده است | |
هیچ دانی کز سحاب کیست آب روی من | آنکه او بر درگه خود خاک راهم کرده است | |
ایمنم از فتنۀ آخرزمان دانی که کرد؟ | آنکه از «رَیبُ المَنون» خود را پناهم کرده است | |
نیست مدح خود که میگویم ثنای ایزد است | آنکه خوار او شدن عزتپناهم کرده است |