باز این چه شورش است که در خلق عالم است
اطلاعات شعر | |
---|---|
نام شعر | ترکیب بند محتشم |
نام شاعر | محتشم کاشانی |
قالب | ترکیب بند(۱۲بندی) |
وزن | مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن |
موضوع | امام حسین(ع) |
مناسبت | مرثیه |
زبان | فارسی |
تعداد ابیات | هر بند دارای ۸ بیت |
باز این چه شورش است که در خلق عالم است مطلع ترکیب بند شعری مرثیه گونه از محتشم کاشانی درباره امام حسین(ع) است. این شعر در قالب ترکیب بند دوازده بندی که هر بند آن هشت بیت با وزن مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن سروده شده است.
متن شعر
بند اول:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است | باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است | |
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین | بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است | |
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو | کار جهان و خلق جهان جمله در هم است | |
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب | کآشوب در تمامی ذرات عالم است | |
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست | این رستخیز عام که نامش محرم است | |
در بارگاه قدس که جای ملال نیست | سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است | |
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند | گویا عزای اشرف اولاد آدم است | |
خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین | پروردهٔ کنار رسول خدا حسین |
بند دوم:
کشتیشکستخوردهٔ طوفان کربلا | در خاک و خون تپیدهٔ میدان کربلا | |
گر چشم روزگار بر او زار میگریست | خون میگذشت از سر ایوان کربلا | |
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک | زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا | |
از آب هم مضایقه کردند کوفیان | خوش داشتند حرمت مهمان کربلا | |
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید | خاتم، ز قحط آبْ سلیمان کربلا | |
زآن تشنگان هنوز به عَیّوق میرسد | فریاد العطش ز بیابان کربلا | |
آه از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم | کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا | |
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد | کز خوفِ خصم، در حرم، افغان بلند شد |
بند سوم:
کاش آن زمان سرادقِ گردون، نگون شدی | وین خرگه بلندستون، بیستون شدی | |
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه | سیل سیه؛ که روی زمین، قیرگون شدی | |
کاش آن زمان ز آه جهانسوز اهل بیت | یک شعله، برقِ خرمنِ گردونِ دون شدی | |
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان | سیمابوارْ گویِ زمین، بیسکون شدی | |
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک | جان جهانیان همه از تن برون شدی | |
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست | عالم، تمامْ غرقهٔ دریای خون شدی | |
گر انتقام آن نفتادی به روز حشر | با این عمل معاملهٔ دهر چون شدی | |
آل نبی چو دستِ تظلّم برآورند | ارکان عرش را به تلاطم درآورند |
بند چهارم:
بر خوانِ غم چو عالمیان را صلا زدند | اول صلا به سلسلهٔ انبیا زدند | |
نوبت به اولیا چو رسید، آسمان تپید | زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند | |
آن در که جبرئیلِ امین بود خادمش- | اهل ستم، به پهلوی خیرالنسا زدند | |
پس آتشی ز اخگرِ الماسریزهها | افروختند و در حسن مجتبی زدند | |
وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود | کندند از مدینه و در کربلا زدند | |
وز تیشهٔ ستیزه در آن دشت، کوفیان | بس نخلها ز گلشن آل عبا، زدند | |
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید | بر حلق تشنهٔ خَلَفِ مرتضی زدند | |
اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو | فریاد بر درِ حرم کبریا زدند | |
روحالامین نهاده به زانو سرِ حجاب | تاریک شد ز دیدن آن، چشمِ آفتاب |