توان واژه کجا و مدیح گفتن او
متن شعر
توان واژه کجا و مدیح گفتن او | قلم قناری گنگیست در سرودن او | |
کشاندنش به صحاریّ شعر ممکن نیست | کُمیتِ معجزه لنگ است پیش توسن او | |
چه دختری، که پدر پشت بوسهها میدید | کلید گلشن فردوس را به گردن او | |
چه همسری، که برای علی به حظّ حضور | طلوع باور معراج داشت دیدن او | |
چه مادری، که به تفسیر درس عاشورا | حریم مدرسۀ کربلاست دامن او | |
بمیرم آن همه احساس بیتعلق را | که بار پیرهنی را نمیکشد تن او | |
دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد | پیام میچکد از چلچراغ شیون او | |
از آن ز دیدۀ ما، در حجاب خواهد ماند | که چشم را نزند آفتاب مدفن او |