به شوق دیدن صبح دلانگیزی که ما داریم | | هر آیینه به مغرب میبرند آیینۀ ما را |
بگو امواج سرکش بیش از این خود را مرنجانند | | که طوفانها مصمم میکند مردان دریا را |
به ما روز ازل تصویری از یاری نشان دادند | | که میجنگیم و میجوییم آن تصویر زیبا را |
به ما یک یا علی گفتند و از ما جان و دل بردند | | خوشا آنان که از نزدیک میدیدند مولا را |
به ما گفتند مولاییست، مولایی که میباید | | برای چیدن عطرش مسافر شد سحرها را |
به ما گفتند جنگی هست و باید مرد میدان بود | | همان جنگی که مدتهاست خون کرده جگرها را |
همان جنگی که مادرها به پایش مادری کردند | | پدرهامان فدا کردند در راهش پسرها را |
همان راهی که روشن بود از چشم انتظاریها | | و دوشادوش میآورد، طوفان خبرها را |
به ما گفتند هنگام نماز عید قربان است | | و ما سوی منا بردیم بعد از سجده، سرها را |
ببین قربانیانت را، بِنَفسی اَنت یا مولا | | سر سرخی به ما آنسان عنایت کن که یحیی را |
تو میآیی و این یلدای طولانی نمیماند | | که چشمان تو تضمین میکند خورشید فردا |