زان یار دلنوازم شکریست با شکایت مطلع شعری قدیمی از حافظ شیرازی است. این شعر به صورت تلویحی در فضای مصیبت گونه درباره امام حسین(ع) سروده شده است. زبان شعر کهن می باشد که در یازده بیت با وزن مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن سروده است.
اطلاعات شعر | |
---|---|
نام شعر | رندان تشنه لب |
نام شاعر | حافظ شیرازی |
قالب | غزل |
وزن | مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن |
موضوع | امام حسین(ع) |
زمان سرایش | کهن |
زبان | فارسی |
تعداد ابیات | ۱۱بیت |
متن شعر
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت | گر نکته دانِ عشقی بشنو تو این حکایت | |
بی مزد بود و مِنَّت هر خدمتی که کردم | یا رب مباد کس را مخدومِ بی عنایت | |
رندانِ تشنه لب را آبی نمیدهد کس | گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت | |
در زلفِ چون کمندش ای دل مپیچ کانجا | سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت | |
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی | جانا روا نباشد خونریز را حمایت | |
در این شبِ سیاهم گم گشت راهِ مقصود | از گوشهای برون آی ای کوکبِ هدایت | |
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نَیَفزود | زِنهار از این بیابان وین راهِ بینهایت | |
ای آفتابِ خوبان میجوشد اندرونم | یک ساعتم بِگُنجان در سایهٔ عنایت | |
این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟ | کِش صد هزار منزل بیش است در بِدایت | |
هر چند بردی آبم، روی از دَرَت نَتابم | جور از حبیب خوشتر کز مُدَّعی رعایت | |
عشقت رِسَد به فریاد ار خود به سانِ حافظ | قرآن ز بَر بخوانی در چاردَه روایت |
مفهوم و درونمایه
معنای بیت نخست:
از آن یار مهربان و دلنشینم شکری همراه با گله و شکایت دارم؛ اگر به دنبال فهم مفاهیم باریک عشق هستی، این داستان مرا بشنو.
نکات و آرایهها:
دلنواز: نوازش دهندهی دل، مهربان.
تضاد: شکر و شکایت.
همآوایی: شکر و شکایت.
نکتهدان: آن که مضامین دقیق و باریک را میداند.
بیت دوم: بـی مُـزد بـود و مِـنَّـت هـر خدمتی کـه کردم یـا رب مبـاد کس را مَـخـدوم بـی عنایت
معنای بیت دوم:
هر خدمتی که انجام دادم، بدون پاداش و احسان ماند، خداوندا، هیچ کس سرور و مولایی نداشته باشد که به او توجه نکند.
نکات و آرایهها:
منت: احسان، نیکی.
مخدوم: سرور، آن که به وی خدمت میشود.
جناس: خدمت، مخدوم.
بیت سوم: رنــدان تـشـنـه لـب را آبــی نمـیدهـد کس گـویـی وَلـی شناسان رفتند از ایـن ولایت
معنای بیت سوم:
هیچ کس به رندان تشنه لب دیگر جرعهی آبی نمیبخشد، گویا کسانی که قدر و ارزش اولیاء الله را میدانستند از این سرزمین رفتهاند.
نکات و آرایهها:
رند: برای خواندن معنای رند در دیوان حافظ میتوانید به اینجا سر بزنید.
آب دادن به کسی: کمترین توجه کردن.
ولی: در لغت به معنای دوست اما در اصطلاح تصوف مترادف با پیر و مرشد و عارف حقیقی است.
ولایت: سرزمین.
جناس: ولی، ولایت.
نکته: حافظ بسیار رندانه، رند را همان اولیاء الله میداند.
بیت چهارم: در زلـف چــون کـمـنـدش ای دل مپیچ کانجا سـرها بـریده بـینی بی جـرم و بی جنایت
معنای بیت چهارم:
ای دل، خود را در گیسوی همچون کمند دلدار، گرفتار نکن! چرا که سرهای بسیاری را در آنجا خواهی یافت که بدون هیچ جرم و جنایتی بریده، رها شده است.
نکات و آرایهها:
کمند: ریسمانی محکم که هنگام جنگ آن را بر گردن و کمر دشمن اندازند و وی را به بند آورند و یا جانوران را بدان مقید کنند.
پیچیدن دل در کمند: گرفتار شدن.
نکته: شایان ذکر است که منزل و مأوای دل در ادبیات فارسی، زلف معشوق است.
بیت پنجم: چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی جــانــا روا نـبـاشـد خـونـریـز را حمایت
معنای بیت پنجم:
چشمان تو با غمزههای مستانهاش خون ما را ریخت، تو نیز آن را پسندیدی، دلبندم، مگر نمیدانی که از خونریز و قاتل حمایت کردن، امری شایسته نیست!
نکات و آرایهها:
غمزه: ناز و کرشمه.
خون خوردن: خون ریختن و کشتن.
نکته: نکته قابل توجه در این بیت کارکرد غمزه است که هرچند به طور معمول جهت دلبری استفاده میشود اما حافظ بیان میکند که غمزهی یار جهت خون ریختن و کشتن اوست؛ از این رو از معشوق میخواهد که از چشمانش که در واقع خونریز و قتال وضع میباشند، حمایت نکند!
همچنین میتوان منظور از حمایت کردن معشوق از چشمانش را اشاره به مژگان معشوق دانست، گویی مژگان معشوق نیزه دارانی صف بسته هستند که از چشمانش مراقبت میکنند.
بیت ششم: در ایـن شـب سـیـاهـم گم گشت راه مقصود از گـوشـهای بـرون آی ای کـوکـب هدایت
معنای بیت ششم:
در این شب سیاه و ظلمانی، راه رسیدن به مقصود را گم کردهام، ای ستاره هدایتگر از گوشهای بیرون بیا.
نکات و آرایهها:
شب سیاه: استعاره از دنیای مادی.
کوکب هدایت: ستاره راهنمایی و هدایت.
کوکب هدایت: تلمیح به آیه ۱۶ سوره نحل: وَعَلَامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ.
بیت هفتم: از هـر طـرف کـه رفـتـم جـز وحشـتـم نیفزود زِنـهـار از ایـن بـیـابـان وین راه بینهایت
معنای بیت هفتم:
از هر طرفی که رفتم چیزی جز تنهایی و بیکسی، حاصلم نشد! از این بیابان و از این راهی که هیچ پایانی ندارد، بر حذر باشید.
نکات و آرایهها:
وحشت: تنهایی.
زنهار: برحذر باش.
پارادوکس: افزودن وحشت. حافظ به طور شگفتی بیان کرده است که تنها چیزی که بر من افزوده شده است، تنهایی است!
بیت هشتم: ای آفــتــاب خـوبـان، مـیجـوشـد انـدرونـم یـک سـاعـتـم بگنجان در سـایـه عنـایت
معنای بیت هشتم:
ای خورشید زیبارویان! سراپای وجودم در سوز و گداز عشق تو میجوشد، برای لحظهای مرا در پناه عنایتت که همچون سایه است قرار بده.
نکات و آرایهها:
خوب: زیبارو.
آفتاب خوبان: استعاره از معشوق.
جوشیدن درون: اضطراب و التهاب داشتن دل، شور و شوق داشتن.
ساعت: لحظه.
پارادوکس: خواجه از آفتاب که سایهبر است ،طلب سایه میکند.
بیت نهم: ایــن راه را نـهـایـت صـورت کجـا توان بست کش صـد هزار منزل بیش است در بدایت
معنای بیت نهم:
راهی که بیش از صدها هزار منزل در ابتدای آن قرار دارد، چگونه میتوان برای آن پایانی تصور کرد.
نکات و آرایهها:
صورت بستن: تصور کردن.
کش: که او را.
منزل: محل فرود کاروان.
تضاد: نهایت و بدایت.
بیت دهم: هــر چـنــد بـُـردی آبـم روی از درت نـتـابـم جـور از حبـیـب خوشـتر کـز مدعی رعایت
معنای بیت دهم:
هر چند آبروی مرا بردی، اما هرگز، از در خانهی تو باز نخواهم گشت؛ چرا که تحمل جور و ستم از معشوق بسیار بهتر از رعایت و جانبداری مدعیان لافزن و دروغگوست.
نکات و آرایهها:
آب: آبرو.
روی تابیدن: چهره برگرداندن.
حبیب: معشوق، دوست.
مدعی: انسان پرادعا، لاف زن، دروغگو.
بیت یازدهم: عشـقت رسـد به فریـاد ار خود به سان حافظ قــرآن ز بَــر بـخـوانـی در چــارده روایت
معنای بیت یازدهم:
اگر بتوانی مانند حافظ قرآن را در چارده روایت از حفظ بخوانی، باز آنچه تو را نجات خواهد داد و به فریادت خواهد رسید عشق است!
نکات و آرایهها:
به فریاد رسیدن: نجات دادن، کمک کردن.
به سان: به مانند.
ز بر خواندن: از حفظ خواندن.
چارده روایت: بنا بر نظر دکتر قاسم غنی برای قراءت قرآن هفت قاری (قراء سبعه) بودند که قراءت هر یک به واسطه دو راوی به ما رسیده است.
تناسب: حافظ، قرآن، روایت.
تناسب: فریاد، خواندن.
معانی لغات غزل
معاني لغات غزل دلنواز: نوازش دهنده دل، دلآرام، مهربان. نكته: سخن پاكيزه و بكر، مطلبي كه با دقت نظر درك آن ممكن باشد، مضمون لطيف. نكتهدان: داننده مضامين لطيف و بكر. خوش: خوب. مخدوم: صاحب اختيار خادم، سرور، فرمانده، آمر به خدمتگزار. مخدوم بيعنايت: (استعاره) معشوق بيملاحظه و نامهربان. ولي: نامي از نامهاي خداي تعالي، در اصطلاح صوفيه به معناي پيرومراد، فاني در خويش و باقي به مشاهده حق تعالي، دوست صديق و يار نيكان. وليشناسان: عارفان وشناسندگان مردانحقكه اخفايحالخودكنند، شناسندگانمقربان الهي. مپيچ: درگيرمشو. به غمزه: با ناز و كرشمه. كوكب: ستاره. كوكب هدايت: ستاره راهنما، ستارهيي كه در شب مسافران را راهنماي جهت است (جدي)، اشاره به آيه شريفه 16 سوره نحل: و علامات و بالنجم هم يهتدون. و علامات و به ستارهيي ايشان راه مييابند. نهايت: انتها، پايان. بدايت: آغاز. بردي آبم: آبرويم را بردي. روي از درت نتابم: از درگاه تو رو گردان نميشوم. رعايت: مراعات، منظور نظر وزير حمايت. چارده روايت: در زمان حضرت رسول اكرم (ص) كاتبان وحي آيات نازل شده توسط نبي اكرم (ص) را مينوشتند ليكن به سبب متداول نبودن اعراب و نقطه و دستورات نحوي، اشكالاتي در قرائت پيش ميآمد كه تا پيامبر (ص) در قيد حيات بودند توسط ايشان رفع ميشد. بعد از رحلت حضرت رسول اكرم (ص) و وفات بعضي از كاتبان، ضرورت تدوين نسخة صحيح قرآن حس شد و در زمان خلفاء اربعه در اين امر مهم كوششهاي پيگير به عمل آمد. مبناي كار براين بود كه زيدبن ثابت كه خود يكي از كاتبان وحي بود يك هيئت 12 نفري از افراد صلاحيتدار را تشكيل و در طول مدت 6 سال 7 نسخه ازقرآن كريم تهيه و هر نسخه توسط يك قاري به بلادي ارسال شد تا مسلمين آن بلاد را تعليم دهند. اين هفت قاري هركدام دو راوي داشتند و قرائت قرآن بوسيله اين چهارده راوي، متداول و به ما رسيده است و اين مختصري است از چگونگي وشرح كتابت و قرائت و انتشار قرآن در صدر اسلام. گرخود: اگرهم، حتي اگر. به سان: به مانند.
معاني ابيات غزل (1) از آن يار دلنواز تشكري به همراه شكايتي با هم دارم و اگر تو در عشق نكتهسنجي به اين حكايت گوش فرادار. (2) هر خدمتي كه كردم بدون مزد و منت بود. خدايا مخدوم بيالتفات نصيب كسي نشود. (3) كسي به رندان قلندر توجهي ندارد گويي آنهايي كه اولياي صادق و يكرنگ را ميشناختند از اين ولايت رفتهاند. (4) الف: اي دل، دركمند سرزلف او نيفت زيرا در آنجا چه بسيار سرهاي بريده بيگناه را خواهي يافت. ب: اي دل به دنبال كشف پيچيدگيهاي راز آفرينش مباش كه چه بسيار سرهاي بيگناه بر سر اين كار رفته است. (5) با رضايت و تأييد تو چشمانت با غمزه و كرشمه سبب ريختن خون ما شد. عزيز من حمايت و پشتيباني از خونريز روا وشايسته نيست. (6) در اين شب تيره و تار، راه مقصود و هدف را گم كردهام. اين ستاره جدي هدايتگر براي راهنمايي من از گوشهيي سربرآور. (7) به هر سو كه رفتم جز ترس و وحشت چيزي عايدم نشد. از اين بيابان و راه بيپايان بپرهيز و برحذر باش. (8) چگونه ميتوان پاياني براي اين راه تصور كرد. راهي كه در بدو امر از صد هزار منزل بيشتر به نظر ميرسد. (9) با اينكه سبب آبروريزي من شدهيي، روي از تو بر نميگردانم، چرا كه تحمل ظلم و جور از دوست، بهتر از مراعات از طرف دشمن است. (10)حتي اگر به مانند حافظ بتواني قرآن را با چهارده روايت قرائت كني، باز بايد عشق به فرياد تو برسد (تا از راه عرفان رستگار شوي).
بحرغزل: مضارع مثمن اخرب
با همین مضمون
شيخ عطار: اي پرتو وجودت در عقل بي نهايت هستي كاملت را نه ابتدا نه عايت
اوحديمراغهيي: بد ميكنند مردم ز آن بيوفا حكايت
وآنگه رسيده ما را دل دوستي به غايت
كمالخجندي: اي ابتدا دردت هر درد را نهايت عشق ترا نه آخر شوق ترانه غايت
عمـادفقيه: جايي كه خون عاشق ريزند بيجنايت
سهل است بيدلان را بودن در آن ولايت
با اندكي دقت در مفاد ابيات اين غزل و تشابه وزن و قافيه و معاني گلهآميز بعضي از ابيات آن با غزل اوحدي مراغهيي به اين نتجه ميرسيم كه حافظ از غزل اوحدي متأثر بوده و زماني به سرودن آن دست زده كه از شاهشجاع بياعتنايي ديده و از پايان كارخويش بيمناك و در كار خويش سرگردان و حيران بوده است. شاعر در بيت اول و دوم زير نام (آن بار دلنواز) از شاه شجاع ياد كرده و ضمن تصديق مساعدتهاي قبلي او درحق خود، گلهمند رفتار و بيعنايتيهاي فعلي اوست. در اين غزل دو موضوع به ظاهر از هم جدا و در واقع پيوسته به هم مطرح است. موضوع نخست گلهمندي از شاهشجاع و موضوع دوم مطرح ساختن چند نظر عرفاني داراي ايهام نگراني و تشويش از دنبالهروي خطمشي گذشته خود است. شاعر در دوراهه ترديد و تصميم، ترديد از صحت راهي كه در گذشته پوئيده و تصميم به ادامه آن دستخوش نگراني است. در بيت نهم صراحتاً خود را طرفدار و ادامه دهنده راه دوستي با شاه شجاع قلمداد ميكند اما بلافاصله در بيت مقطع از اينكه موفقيت نصيب او شود دچار ترديد ميشود و به خود ميگويد با همه اقدامات و كوششهاي تو شرط موفقيت در آن است كه تو با كمك عشق بر اين مشكل خود به پيروزي دست يابي. دربارة قراء سبعه شاعري نام آنها را در شعر زير آورده است: استاد قرائت بشمرپنج و دو پير
بو عمر و علا و نافع و ابن كثير
پس حمزه و ابنعامر و عاصم دان زين جمله كسائي شمر و هفت بگير
در اجراها
شرح شعر
دکترعبدالحسین زرینکوب (زاده ۲۷ اسفند ۱۳۰۱ – متوفی به ۲۴ شهریور ۱۳۷۸) ادیب، تاریخنگار، منتقد ادبی، نویسنده و مترجم ایران معاصر است. آثار او بهعنوان مرجع عمده در مطالعات ادبی بخصوص مولویشناسی شناخته میشود. وی از تاریخنگاران ایران است و آثار معروفی در تاریخ ایران و نیز تاریخ اسلام دارد. این آثار بهدلیل بیان ادبی و حماسی تاریخ از آثار پراستفاده در میان ایرانیان هستند. دکتر زرینکوب بیش از چهار دهه در دانشگاه تهران، ادبیات فارسی، تاریخ اسلام و تاریخ ایران تدریس کرد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی همکاری کرد. از جمله این که ۶۵۰۰ کتاب و مجله را به مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی اهدا نمود. از دکتر زرینکوب خاطرهای زیبا از یک سخنرانی در روز عاشورا به این شرح نقل شده است:
روز عاشورا بود و در مراسمی به همین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم؛ مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی. نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و تصویرم را روی آن زده بودند انداختم و وارد مسجد شده و در گوشهای نشستم. دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی خودم میگشتم؛ موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند؛ برای همین نمیخواستم فعلاً کسی متوجه حضورم بشود؛ هر چه بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم، ذهنم واقعاً مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشتهی افکارم را پاره کرد: ببخشید شما استاد زرینکوب هستید؟ گفتم: استاد که چه عرض کنم، ولی زرینکوب هستم. خیلی خوشحال شد مثل کسی که به آرزوی خود رسیده باشد، و شروع کرد به شرح اینکه چقدر دوست داشته بنده را از نزدیک ببیند. همینطور که صحبت میکرد، دقیق نگاهش میکردم؛ این بندهی خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد؟ پیرمردی روستایی با چهرهای چین خورده و آفتابسوخته، متین و سنگین و باوقار. میگفت مکتب رفته و عم جزء خوانده و در اوقات بیکاری یا قرآن میخواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه، و چه زیبا غزل حافظ را میخواند. پرسیدم: حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید؟ گفت: سوالی داشتم. گفتم: بفرما. پرسید: شما به فال حافظ اعتقاد دارید؟ گفتم: خب بله، صددرصد. گفت: ولی من اعتقاد ندارم. پرسیدم: من چه کاری میتوانم انجام بدهم؟ از من چه خدمتی بر میآید؟ (عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت میبردم) گفت: خیلی دوست دارم معتقد شوم، یک زحمتی برای من میکشید؟ گفتم: اگر از دستم بر بیاید، حتماً، چرا که نه؟ گفت: یک فال برایم بگیرید. گفتم ولی من دیوان حافظ پیشم ندارم. بلافاصله دیوانی جیبی از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت: بفرما. مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم، نیت کنید. فاتحهای زیر لب خواند و گفت: برای خودم نمیخواهم، میخواهم ببینم حافظ در مورد امروز (روز عاشورا) چه میگوید؟ برای لحظهای کپ کردم و مردد در گرفتن فال. حافظ، عاشورا! اگر جواب نداد چه؟ عشق و علاقهی این مرد به حافظ چه میشود؟ با وجود اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم، غزلی به ذهنم نرسید که به طور ویژه به این موضوع پرداخته باشد. متوجه تردیدم شد، گفت: چه شد استاد؟ گفتم: هیچ، الان، در خدمتتان هستم. چشمانم را بستم و فاتحهای قرائت کردم و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحهای را باز کردم:
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
بیمزد بود و منت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بیعنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشهای برونآی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
خدای من این غزل اگر موضوعش امام حسین علیهالسلام و وقایع روز و شب یازدهم محرم نباشد، پس چه میتواند باشد؟ سالها خود را حافظ پژوه میدانستم و هیچ وقت حتی یک بار هم به این غزل، از این زاویه نگاه نکرده بودم؛ این غزل، ویژه برای همین مناسبت سروده شده. بیت اولش را خواندم، از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه با من کرد و از حفظ با من همخوانی میکرد و گریه میکرد. طوری که چهار ستون بدنش میلرزید، انگار داشتم روضه میخواندم و او هم پای روضهی من بود. متوجه شدم عدهای دارند ما را تماشا میکنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فراخواند و عذرخواهی که متوجه حضورم نشده؛ حالا دیگر میدانستم سخنرانی خود را چگونه شروع کنم. بلند شدم، دستم را گرفت. میخواست ببوسد که مانع شدم، خم شدم، دستش را به نشانه ادب بوسیدم. گفت معتقد شدم استاد. معتقد بودم استاد، ایمان پیدا کردم استاد. گریه امانش نمیداد. آن روز من روضه خوان امام شهید شدم و کسانی پای روضه من گریه کردند که پای هیچ روضهای به قول خودشان گریه نکرده بودند. پیشنهاد میکنم هر وقت حال خوشی داشتید، وقایع روز عاشورا و شب یازدهم را در ذهن خود مرور کنید و بعد، این غزل را بخوانید.
▪️برگرفته از روزنامه اطلاعات یادداشت حافظ و عاشورا به مناسبت سالروز بزرگداشت خواجه حافظ شیرازی