از علی آموز اخلاص عمل | شیر حق را دان مطهر از دغل | |
در غزا بر پهلوانی دست یافت | زود شمشیری بر آورد و شتافت | |
او خدو انداخت در روی علی | افتخار هر نبی و هر ولی | |
آن خدو زد بر رخی که روی ماه | سجده آرد پیش او در سجدهگاه | |
در زمان انداخت شمشیر آن علی | کرد او اندر غزااش کاهلی | |
گشت حیران آن مبارز زین عمل | وز نمودن عفو و رحمت بیمحل | |
گفت بر من تیغ تیز افراشتی | از چه افکندی مرا بگذاشتی | |
آن چه دیدی بهتر از پیکار من | تا شدی تو سست در اشکار من | |
آن چه دیدی که چنین خشمت نشست | تا چنان برقی نمود و باز جست | |
آن چه دیدی که مرا زان عکس دید | در دل و جان شعلهای آمد پدید | |
آن چه دیدی برتر از کون و مکان | که به از جان بود و بخشیدیم جان | |
در شجاعت شیر ربانیستی | در مروت خود که داند کیستی | |
در مروت ابر موسیی به تیه | کآمد از وی خوان و نان بیشبیه | |
ابرها گندم دهد کان را بجهد | پخته و شیرین کند مردم چو شهد | |
ابر موسی پر رحمت بر گشاد | پخته و شیرین بی زحمت بداد | |
از برای پختهخواران کرم | رحمتش افراخت در عالم علم | |
تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا | کم نشد یک روز زان اهل رجا | |
تا هم ایشان از خسیسی خاستند | گندنا و تره و خس خواستند | |
امت احمد که هستید از کرام | تا قیامت هست باقی آن طعام | |
چون ابیت عند ربی فاش شد | یطعم و یسقی کنایت ز آش شد | |
هیچ بیتاویل این را در پذیر | تا در آید در گلو چون شهد و شیر | |
زانک تاویلست وا داد عطا | چونک بیند آن حقیقت را خطا | |
آن خطا دیدن ز ضعف عقل اوست | عقل کل مغزست و عقل جزو پوست | |
خویش را تاویل کن نه اخبار را | مغز را بد گوی نه گلزار را | |
ای علی که جمله عقل و دیدهای | شمهای واگو از آنچ دیدهای | |
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد | آب علمت خاک ما را پاک کرد | |
بازگو دانم که این اسرار هوست | زانک بی شمشیر کشتن کار اوست | |
صانع بی آلت و بی جارحه | واهب این هدیههای رابحه | |
صد هزاران می چشاند هوش را | که خبر نبود دو چشم و گوش را | |
باز گو ای باز عرش خوششکار | تا چه دیدی این زمان از کردگار | |
چشم تو ادراک غیب آموخته | چشمهای حاضران بر دوخته | |
آن یکی ماهی همیبیند عیان | وان یکی تاریک میبیند جهان | |
وان یکی سه ماه میبیند بهم | این سه کس بنشسته یک موضع نعم | |
چشم هر سه باز و گوش هر سه تیز | در تو آویزان و از من در گریز | |
سحر عین است این عجب لطف خفیست | بر تو نقش گرگ و بر من یوسفیست | |
عالم ار هجده هزارست و فزون | هر نظر را نیست این هجده زبون | |
راز بگشا ای علی مرتضی | ای پس سؤ القضا حسن القضا | |
یا تو واگو آنچ عقلت یافتست | یا بگویم آنچ برمن تافتست | |
از تو بر من تافت چون داری نهان | میفشانی نور چون مه بی زبان | |
لیک اگر در گفت آید قرص ماه | شب روان را زودتر آرد به راه | |
از غلط ایمن شوند و از ذهول | بانگ مه غالب شود بر بانگ غول | |
ماه بی گفتن چو باشد رهنما | چون بگوید شد ضیا اندر ضیا | |
چون تو بابی آن مدینهٔ علم را | چون شعاعی آفتاب حلم را | |
باز باش ای باب بر جویای باب | تا رسد از تو قشور اندر لباب | |
باز باش ای باب رحمت تا ابد | بارگاه ما له کفوا احد | |
هر هوا و ذرهای خود منظریست | نا گشاده کی گود کانجا دریست | |
تا بنگشاید دری را دیدبان | در درون هرگز نجنبد این گمان | |
چون گشاده شد دری حیران شود | مرغ اومید و طمع پران شود | |
غافلی ناگه به ویران گنج یافت | سوی هر ویران از آن پس میشتافت | |
تا ز درویشی نیابی تو گهر | کی گهر جویی ز درویشی دگر | |
سالها گر ظن دود با پای خویش | نگذرد ز اشکاف بینیهای خویش | |
تا ببینی نایدت از غیب بو | غیر بینی هیچ میبینی بگو |
تفسیر و تشریح شعر
بیت اول شعر درباره پاکی و نیککرداری حضرت علی(ع) بازگو میکند. حضرت علی در یکی از جنگها در راه خدا با کافری رو به رو میشود که آن مبارز، آب دهان خود را بر صورت حضرت علی میاندازد و کظم غیظ می کند. در بیت ابتدای شعر از آرایه های ادبی (شیر حق) استعاره از حضرت علی(ع) است. همچنین قافیه عمل و دغل به کار رفته است.
بیت دوم اشاره به مسلط شدن حضرت بر دشمن است.
بیت سوم واژه خدو به معنای اب دهان است.
بیت چهارم کاهلی به معنای دست کشیدن از ادامه جنگ
بیت پنجم دشمن از کار امام علی(ع) متعجب شد
بیت ششم در این بیت از آرایه ادبی تیغ و تیز (جناس) استفاده شده است. منظور از تیغ شمشیر است و واژه (گذاشتن) کنایه از رها کردن است.
یادداشتها
توضیح برخی از واژگان
آز: حرص، طمع
اخلاص: عقیده پاک داشتن، پاکی نیت
افراشتن: کشیدن
اهریمن: شیطان
بگذاشتی: رها کردی
بی محل: نامناسب
تیغ: شمشیر
حق: خدا
حیران: متعجب
خدو: آب دهان
در زمان: فوری، بی درنگ
دست یافت: پیدا کرد
دغل: مکر و حیله، فریبکاری
سزا: سزاوار، شایسته
شتافت: سریع رفت
صادق: راستگو
عفو: بخشش
عمل: کار
غزا: جنگ کردن در راه خدا، پیکار
فعل: عمل، کار
کاذب: دروغگو
کاهلی: سستی، تنبلی
گوا: شاهد، گواه، دلیل
منزه: پاک، بی عیب
نبی: پیامبر
ولی: سرپرست، رهبر دینی
هوا: میل و آرزو