من بیمار مداوا نکند خوشنودم | غم طبیبم شده و مرگ شده بهبودم | |
هیچ کس نیست، که باری ز دلم بردارد | عاقبت داغ و غم و درد کند نابودم | |
اشک بس ریخته ام، هرکه ببیند گوید | سرو بشکسته ی خم گشته، کنار جویم | |
گه ز حق، مرگ طلب می کنم و گه گویم | کاش می بودم و غمخوار علی می بودم | |
زیر این چرخ علی دوست تر از فاطمه نیست | سند مستندم: بازوی خون آلودم | |
من نفس می زدم و او کف افسوس به هم | من چه سان گویم و او چون شنود بِدرود | |
ای اجل پا به سر من ز محبت بگذار | جز تو کس نیست که از لطف کند خوشنودم |