سرخوش زسبوی غم پنهانی خویشم چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم
در بزم وصال تو نگویم زکم و بیش چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم
باز نکردم به خروشی و فغانی من محرم راز دل طوفانی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی عمریست پشیمان زپشیمانی خویشم
از شوق شکرخند لبش جان نسپردم شرمنده جانان زگران جانی خویشم
بشکسته‌تر ازخویش ندیدم به همه عمر افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم
هر چند امین، بسته دنیا نیم اما دلبسته یاران خراسانی خویشم

پانویس

منابع

[۱] [۲]