از خویش برآورد تمنای تو ما را | سر داد به فردوس تماشای تو ما را | |
خوشتر ز تماشای خیابان بهشت است | هر جلوهای از قامت رعنای تو ما را | |
چون سایه که سر در قدم سرو گذارد | محو است سراپا به سراپای تو ما را | |
چون صبح برانگیخت به یک خندۀ پنهان | از خواب عدم، لعل شکرخای تو ما را | |
امروز ز رخسارۀ خود پرده برانداز | تا نقد شود جنت فردای تو ما را |