اوّلین زائر، حسین را جابر است | جان فدای او که اوّل زائر است | |
کیست جابر زبدهی ارباب دین | پیری از اصحاب خیرالمرسلین | |
عارف اسرار جبّاری است، او | ابن عبدالله انصاری است، او | |
چون به قبر شاه دین نزدیک شد | پیش چشم او جهان، تاریک شد | |
یعنی از اشراق آن مدهوش شد | شمع جانش در بدن، خاموش شد | |
جابر زائر چو بازآمد به هوش | از جگر برداشت، فریاد و خروش | |
گفت با حسرت سه نوبت: یا حسین | زائر قبر تواَم، ای نور عین | |
دید چون آن دم نیاید زآن خطاب | بهر وی از شاه مظلومان، جواب | |
گفت: حق داری تو، یابن بوتراب | سر نداری تا دهی بر من، جواب |