بیمارت ای علیجان جز نیمهجان ندارد | میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد | |
غم چون نسیم پاییز برگ و بر مرا ریخت | این لالۀ بهاران غیر از خزان ندارد | |
بگذار تا بمیرد، زین باغ پر بگیرد | مرغی که حقّ ماندن در آشیان ندارد | |
خواهم که اشک غربت از چهرهات بگیرم | شرمندهام که دیگر دستم توان ندارد | |
بگذار کس نداند در پشتِ در چه بگذشت | من لب نمیگشایم، محسن زبان ندارد | |
هر کس سراغم آمد با او بگو که زهرا | قدرش عیان نگردید، قبرش نشان ندارد | |
شهری که در اماناند حتی یهود در آن | در بین خانۀ خود، زهرا امان ندارد |