نقش دیوان قضا آیتی از دفتر عشق | آسمان بی سر و پائی بود از کشور عشق | |
نه همین سینه بر آتش زدهٔ اوست خلیل | که بهرگوشه بسی سوخته از آذر عشق | |
شرر سینهٔ ما گر چه گرفتی آفاق | با همه سوز بود اخگری از مجمر عشق | |
آب حیوان که خضر زندهٔ جاویداز اواست | هست یکقطره ای از چشمهٔ جانپرور عشق | |
میزند قهقهه بر مسند جمشید کسی | کوشد از خاک نشینان گدای در عشق | |
میرساند به مقامی که خدایش داند | بیخودی را که گذارند بسر افسر عشق | |
مظهر عشق نه تنهاست مقامات ظهور | کانچه در ممکن غیب است بود محضر عشق | |
طایر عشق همافر همایون بال است | قاف تا قاف وجود است بزیر پرعشق | |
هرچه او معبر هستی است بود معدن عشق | هرچه او مظهر حسن است بود مصدر عشق | |
عشق ساری است خدارا چو حقیقت نگری | نیست انجامش و هم نیستی آمد سرعشق | |
نشود هم به دم صبح قیامت هشیار | هرکه زد از کف ساقی ازل ساغر عشق | |
تاج اسرار علی قطب مدار عشق است | او بود دایره و مرکز او محور عشق |