تیر كمتر بزنید از پی صیدِ بالش | چشمِ مرغانِ حرم میدود از دنبالش | |
كرم حاكمِ كوفهست كه فرزندِ علی | تیر باید ببرد سهم، ز بیتالمالش | |
عطش و آتش از این لب به هم آمیخته است | یا كه خورشید دمیدهست روی تبخالش | |
کیست این شوکت پُر شور که در دشت حضور | یک چمن یاس شکفتهست به استقبالش | |
گوش وا کرده زمین تا شنود تکبیرش | چشم وا کرده سماوات به استهلالش | |
و شنیدیم به تفصیل ز مردان خدا | ماجرایی که چنین است چنین اجمالش | |
هرگز از آب ننوشید علمدار حسین | یاد کرد از لب او، از جگر اطفالش | |
گفت والله اُحامی اَبداً عن دینی | با لب از عطش و عاطفه مالامالش |