خورشید هر شب می‌دمد از مشرق پیشانی‌ات از
یوسف رحیمی



در قالب غزل

با وزن مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن

موضوع: امام کاظم(ع)
خورشید هر شب می‌دمد از مشرق پیشانی‌اتوادی طور است این زمین یا خلوت عرفانی‌ات
جز یاد حق در خلوتت راهی ندارد هیچکسوقتی که هستی هم‌قسم با سجدۀ طولانی‌ات
هر بار یونس می‌شود مبهوت کظم غیظ توچشمی ندیده یک‌دم از این قوم روگردانی‌ات
هر کس اسیر سورۀ والشمس رویت می‌شوداز قعر ظلمت می‌رسد تا ساحل نورانی‌ات
عزم تو فولادی‌تر است از میله‌های این قفسهرگز ندیده دیدۀ فرعونیان حیرانی‌ات
یا رَبِّ خَلِّصنِی مِنَ السِّجن از نگاهت می‌چکداما همه در حیرت از آرامش طوفانی‌ات
یعقوبی و دارد دل تنگت هوای یوسفتبوی مدینه می‌وزد از گریۀ پنهانی‌ات
با بُشر حافی آمدم امشب به سوی طور توآزاد آزاد است از بند جهان زندانی‌ات