در هيچ پرده نيست نباشد نوای تو | عالم پر است از تو و خالیست جای تو | |
هرچند کائنات گدای درِ توأند | يک آفريده نيست که داند سرای تو | |
تاج و کمر چو موج و حباب است ريخته | در هر کنارهای ز محيط سخای تو | |
آيينهخانهایست پر از ماه و آفتاب | دامان خاکِ تيره ز موج صفای تو | |
هر غنچه را، ز حمد تو جزویست در بغل | هر خار میکند به زبانی ثنای تو | |
در مشت خاک من چه بود لايق نثار | هم از تو جان ستانم و سازم فدای تو | |
عام است التفات کهن خرقۀ عقول | تشريف عشق تا به که بخشد عطای تو | |
غير از نياز و عجز که در کشور تن است | اين مشت خاک تيره چه دارد سزای تو | |
صائب چو ذره است و چه دارد فدا کند | ای صد هزار جان مقدس فدای تو |