دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم | و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم | |
برآن شدم که بغض سرخ این گلوی خسته را | شبی دوباره وقف آن صدای آشنا کنم | |
برآن شدم که دستهای ناشکیب خویش را | فدای آن دو دست پاک از بدن جدا کنم | |
شما اسیر دستهای پر فریب شب شدید | و من برآن شدم به آفتاب اقتدا کنم | |
مرا به عاشقی، مرا به مرگ سرخ خواندهاند | دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم |