شفق نشسته در آغوشت ای سحر برخیز | ستاره میرود از هوش، یک نظر برخیز | |
کبوتری که به شوق تو بال در خون زد | به بام عشق تو گسترده بال و پر برخیز | |
چو من به حسرت یک چشم بوسه بر قدمت | نشسته در ره تو خاک رهگذر برخیز | |
رسیده زائر دلخستهای ز غربت راه | که مانده از سفری سرخ دربه در، برخیز | |
شبانههای شب شام را دلم طی کرد | به هُرم چلّه نشستم در این سفر برخیز | |
کنون که خون دلم سرخ همچو لالهٔ دشت | به چهره میچکد از چشمهای تر برخیز | |
به یک اشاره بگویم: قسم به حرمت عشق | سکینه آمده از راه، ای پدر برخیز |