شکست باورت، ای کوه پشت خنجر را | نشاند در تب شک، غیرت تو باور را | |
برادری به وفاداری تو معنی یافت | که از گلوی تو فریاد زد برادر را | |
فرات آینه شد، پیش چشم غیرت و آب | مگر نشان بدهد حیرت مصوّر را | |
نگاه کردی و دیدی حرم در آتش بود | و در طواف حرم، فوجی از کبوتر را | |
گذشتی از سر آب و به خاک افتادی | که سر به سجده گذاری هر آن مقدّر را | |
فرات بعد تو عمریست تا که میگرید | عطش جز این نشناسد زبان دیگر را | |
تویی که نام تو با هرچه رود پیوستهست | و بی تو آب نمیبیند آن طرفتر را |