عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده | آب از هُرم ترکهای لبت آب شده | |
بعد از آنی که تو لبتشنه عطش را کشتی | تشنه لب ماندن ساقی همهجا باب شده | |
بعد افتادن عکس تو در آیینۀ آب | برکه از شوق رخت خانۀ مهتاب شده | |
این فرات است که از درد غمت ای دریا | بس که پیچیده به خود یکسره، گرداب شده | |
تب و تاب حرم از تشنگی و گرما نیست | دل اهل حرم از داغ تو بیتاب شده | |
تیرها رو به سوی چشم تو خواندند نماز | همه گفتند که ابروی تو محراب شده | |
صحنهای که کمر کوه شکست از غم آن | عکس تیریست که در دیدۀ تو قاب شده |