غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو | خورشید میدمد ز تماشای ماه تو | |
دلتنگ میشویم برای پیامبر | وقتی كه نیست آیهٔ فجر نگاه تو | |
با اشکهای خویش فرستادهام تو را | آبی نبود تا كه بپاشم به راه تو | |
جایی برای بوسه به جسمت نمانده است | از بس که تیر، خیمه زده در پناه تو | |
صبح آشنای مدّ اذان تو بودهایم | حالا چرا بریده بریدهست آهِ تو؟! |