ما دل برای دوست ز جان برگرفتهایم | چشم طمع ز هر دو جهان برگرفتهایم | |
ما را نبود چون دگران خوشهچین کسی | چون مرغ دانهای به دهان برگرفتهایم | |
ای تو به دست لطف سبک کرده بارها | از تو مدد، که بار گران برگرفتهایم | |
گفتی برو بنه سر و برگیر دل ز غیر | دیریست این نهاده و آن برگرفتهایم | |
چون برگرفت تشنه به لب آب را ز جوی؟ | ما از درِ تو خاک چنان برگرفتهایم |