{ب|هرچه کردم سپر درد و بلایش گردم|نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد}}
مردک پست که عمری نمک حیدر خورد | نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد | |
ایستادم به نوک پنجه ی پا اما حیف | دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد | |
آه زینب تو ندیدی به خدا من دیدم | مادرم خورد به دیوار ولی با سر خورد | |
سیلی محکم او چشم مرا تار نمود | مادر از من دوسه تا سیلی محکمتر خورد | |
لگدی خورد به پهلوم و نفس بند آمد | مادر اما لگدی محکم و سنگین تر خورد | |
حسن ازغصه سرش را به زمین زد غش کرد | باز زینب غم یک مرثیه ی دیگر خورد | |
قصه ی کوچه عجیب است (مهاجر) اما | وای از آن لحظه که زهرا لگدی از در خورد |