دید شاه دین چو عبدالله را پیشواز تیر از
جودی خراسانی



در قالب مثنوی

موضوع: عبدالله بن الحسن(ع)
دید شاه دین چو عبدالله رابگذرانید از فلک پس آه را
هم‌ چو جان آن طفل را در بر کشیدز آه دل آتش به خشک و تر کشید
گفت ای روشن ز رویت جان منغنچه‌ی باغ و گل بستان من
اندر این دشت بلا جز تیر نیستغیر تیر و نیزه و شمشیر نیست
جان من از چه ز جان سیر آمدپیشواز تیر و شمشیر آمدی
بود بس امروز در این ماجراداغ مرگ اکبر و اصغر مرا
ای جمالت محفل دل را چراغداغ تو داغی است بر بالای داغ
در جواب آن امام دین‌ پناهگفت ای روشن ز تو عرش اله
آمدم تا در غمت افغان کنمآنچه از دستم برآید آن کنم
آمدم تا سر دهم در پای توجان سپارم بر سر سودای تو
چون به خاک از کین فتاده پیکرتآمدم از خاک بردارم سرت
زآن که بر جسم تو زین قوم شریربس نشسته تیر بر بالای تیر
جان شده از جسم و جسم از جان جداستکشته را کشتن دوباره کی رواست
نیم‌ جانی گر بری تو زین بلاداغ اکبر زنده نگْذارد تو را
شاه‌ زاده با هزار افسوس و آهگرم شیون بود در آغوش شاه
ناگهان سنگین‌دلی از راه کینتیغی افکند از جفا بر شاه دین
دید چون آن طفل این جور و ستمدست پیش آورْد و شد دستش قلم
خامه ی جودی چو برزد این رقمتاب خودداری شد از لوح و قلم