چگونه روضه نخواند دلی كه تنها شد | | چگونه راه رود آنكه قامتش تا شد |
عصاي دست مني روي خاك افتادي | | ز جاي خيز كه پير از غم تو بابا شد |
چقدر پاي تو اي سَرو، خونِ دل خوردم | | كه تا بزرگ شدي قامت تو رعنا شد |
به خيمه روضه ی غم ميكند به پا زينب | | كه داغ اول اين دشت سهم ليلا شد |
بلند تا به كنار تو يا علي گفتم | | به نام فاطمه درخيمهها چه غوغا شد |
براي بوسه ي روي تو غبطه ها خوردم | | عجب كه فرصت آن اينچنين مهيا شد |
نگاه من به لب توست تا سخن گويي | | ولي به جاي لبت زخم صورتت واشد |
كنار پهلوي از نيزهها شكسته ی تو | | دوباره تازه در اين دشت داغ زهرا شد |
دلم تنوره ی داغ است با لب خشكت | | بريز آب بر اين آتشي كه برپا شد |
ز تشنگي به حرم بسكه آب گفتي آه | | ز شرم آه توخون ديدههاي سقا شد |