گفتم چگونه از همه برتربخوانمت | آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت | |
دیدم رسول اُمّ أبیهات خوانده اس | گفتم کم است دخت پیمبر بخوانمت | |
دیدم تویی هر آینه، آیینۀ علی | گفتم عجب به جاست که حیدر بخوانمت | |
دیدم قیامت است درِ خانۀ شما | گفتم رواست بانوی محشر بخوانمت | |
گفتم مفصل است سخن، مجملش کنم | جبریل گفت سورۀ کوثر بخوانمت | |
ای مادر حسین و حسن مام زینبین | من هم اجازه هست که مادر بخوانمت |