یک روز که پیغمبر در گرمی تابستان از
افشین علاء



در قالب غزل

موضوع: حضرت محمد(ص)
یک روز که پیغمبر در گرمی تابستانهمراه علی می رفت در سایه نخلستان
دیدند که زنبوری از لانه خود زد پرآهسته فرود آمد بر دامن پیغمبر
بوسید عبایش را، دور قدمش پر زدبر خاک کف پایش صد بوسه دیگر زد
پیغمبر از او پرسید: آهسته بگو جانمطعم عسلت از چیست؟ هر چند که می دانم
زنبور جوابش داد: چون نام تو می گویمگُل می کند از نامت صد غنچه به کندویم
تا یاد تو را هر شب چون گُل به بغل دارمهر صبح که برخیزم در سینه عسل دارم
از قند و شکر بهتر خوشتر ز نبات است اینطعم عسل از من نیست، طعم صلوات است این