یک نکوروی ندیدم که گرفتار تو نیست | نیست در مصر، عزیزی که خریدار تو نیست | |
لالهای را نتوان یافت در این سبزْچمن | که دلش سوختۀ آتش رخسار تو نیست | |
نه همین بر گل رخسار تو شبنم محو است | دیدۀ کیست که محو گل رخسار تو نیست | |
هر که دست از تو کشیدهست چه دارد در دست؟ | چه طلب میکند آنکس که طلبکار تو نیست؟ | |
خوب کردی که رخ از آینه پنهان کردی | هر پریشاننظری قابل دیدار تو نیست |