جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی | | کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی |
ما تو را کشته نخوانیم که در صورت و معنی | | زنده اندر تن عشّاق چو ماهیّت جانی |
عجبی نیست که عرش دل ما جای تو باشد | | دوست را جز دل عاشق به جهان نیست مکانی |
ما تو را در دِل و بیگانه تو را یافته در گل | | هر کسی را به تو از رتبۀ خویش است گمانی |
خلق در کوی تو جویند نشان از تو ولیکن | | بینشان تا نشوند از تو نجویند نشانی |
وه که گر چشم حقیقت بگشاییم به رویت | | مهجا وَز همهسو در دل و در دیده عیانی |
جایی از نور تو خالی نَبُوَد در همه عالم | | چون تو در قالب امکان مَثَل روح روانی |
پیش عشّاق تو چون ذکر خدا ذکر تو باشد | | بِه که از ذکر تو غافل ننشینند زمانی |
عاشقان را نَبُوَد ایمنی از قهر الهی | | مگر از لطف تو آرند به کف، خطّ امانی |
سخن آن بِه که نگوییم در اوصاف کمالت | | زآنکه ما را نَبُوَد در خور مدح تو لسانی |