حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد | خلاص از قفسِ وعده و وعیدت کرد | |
سیاه بود و سیاهی هرآنچه میدیدی | تو را سپرد به آیینه، روسپیدت کرد | |
چه گفت با تو در آن لحظههای تشنه حسین؟ | کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد؟ | |
به دست و پای تو بارِ چه قفلها که نبود | حسین آمد و سرشار از کلیدت کرد | |
جنون تو را به مرادت رساند ناگاهان | عجب تشرّف سبزی! جنون، مریدت کرد | |
نصیب هرکس و ناکس نمیشود این بخت | قرار بود بمیری، خدا شهیدت کرد | |
نه پیشوند و نه پسوند، حرّ حرّی تو | حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد |