دخترفکر بکر من غنچه لب چو واکند

از ویکی تراث
نسخهٔ تاریخ ‏۲۵ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۰۳ توسط Z.khansari (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

دختر فکر بکر من غنچه لب چو وا کند از
غرو ی اصفهانی



در قالب قصیده

با وزن مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن

موضوع: حضرت زهرا(س)
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کنداز نمکین کلام خود حق نمک ادا کند
طوطی طبع شوخ من گر که شکرشکن شودکام زمانه را پر از شکر جانفزا کند
بلبل نطق من ز یک نغمۀ عاشقانه ایگلشن دهر را پر از زمزمه و نوا کند
خامۀ مشکسای من گر بنگارد این رقمصفحۀ روزگار را مملکت ختا کند
مطرب اگر بدین نمط ساز طرب کند گهیدائرۀ وجود را جنت دلگشا کند
منطق من هماره بندد چه نطاق نطق رامنطقۀ حروف را منطقه السما کند
شمع فلک بسوزد از آتش غیرت و حسدشاهد معنی من ار جلوۀ دلبربا کند
نظم برد بدین نَسَق از دم عیسوی سَبَقخاصه دمی که از مسیحا نفسی ثنا کند
وهم به اوج قدس ناموس اله کی رسد؟فهمِ که، نعت بانوی خلوت کبریا کند؟
ناطقۀ مرا مگر روح قدس کند مددتا که ثنای حضرت سیدۀ نساء کند
فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمهچشم دل از نظاره در مبدء و منتهی کند
صورت شاهد ازل معنی حُسنِ لم یَزَلْوهم چگونه وصف آئینۀ حق نما کند
مطلع نور ایزدی مبدء فیض سرمدیجلوۀ او حکایت از خاتم انبیا کند
بسملۀ صحیفۀ فضل و کمال معرفتبلکه گهی تجلی از نقطۀ تحت «با» کند
دائرۀ شهود را نقطۀ ملتقی بودبلکه سزد که دعوی لو کشف الغطا کند
حامل سر مستسر حافظ غیب مستتردانش او احاطه بر دانش ماسوی کند
ین معارف و حکم بحر مکارم و کرمگاه سخا محیط را قطرۀ بی بها کند
لیله قدر اولیاء، نور نهار اصفیاصبح جمال او طلوع از افق علا کند
بضعۀ سید بشر ام ائمۀ غُررکیست جز او که همسری با شه لافتیٰ کند؟
وحی نبوتش نسب، جود و فتوتش حسبقصه ای از مروتش سورۀ «هل اتی» کند
دامن کبریای او دست رس خیال نیپایۀ قدر او بسی پایه به زیر پا کند
لوح قدر به دست او کِلک قضا به شَستِ اوتا که مشیت الهیه چه اقتضا کند
در جبروت حکمران، در ملکوت قهرماندر نشأت کن فکان حکم بما تشا کند
عصمت او حجاب او عفت او نقاب اوسرِّ قدم حدیث از آن سترو از آن حیا کند
نفخۀ قدس بوی او جذبۀ انس خوی اومنطق او خبر ز «لا ینطق عن هوی» کند
قبلۀ خلق روی او، کعبۀ عشق کوی اوچشم امید سوی او تا به که اعتنا کند
بهر کنیزیش بود زهره کمینه مشتریچشمۀ خور شود اگر چشم سوی سُها کند
مفتقرا متاب رو از در او به هیچ سوزانکه مس وجود را فضۀ او طلا کند