سکهها ایمانشان را برد بیعتها شکست
سکهها ایمانشان را برد بیعتها شکست | یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست | |
دست بدعت جانماز از زیر پای او ربود | قبح غارت ریخت، از آن روز حرمتها شکست | |
خنجر مأموم بر پای امامش زخم زد | قامت دین را نماز بیبصیرتها شکست | |
دشمنان زخمش زدند و دوستان زخم زبان | آه، نه آیینه را سنگ ملامتها شکست | |
زهر جعده تلختر از صلح تحمیلی نبود | زهر را نوشید و بغضش بعد مدتها شکست |