طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف | | گر بِکَشَم زهی طَرَب، ور بِکُشَد زهی شرف |
طَرْفِ کَرَم ز کَس نَبَست، این دلِ پُر امیدِ من | | گر چه سخن همیبَرَد، قصهٔ من به هر طرف |
از خَمِ ابرویِ توام، هیچ گشایشی نشد | | وَه که در این خیالِ کَج، عمرِ عزیز شد تلف |
اَبرویِ دوست کِی شود دَستکَشِ خیالِ من؟ | | کس نزدهست از این کمان تیرِ مراد بر هدف |
چند به ناز پَروَرَم مِهرِ بُتانِ سنگدل | | یادِ پدر نمیکنند این پسرانِ ناخَلَف |
من به خیالِ زاهدی گوشهنشین و طُرفه آنْک | | مُغْبَچهای ز هر طرف میزندم به چنگ و دَف |
بی خبرند زاهدان، نقش بخوان و لاتَقُل | | مستِ ریاست محتسب، باده بده و لاتَخَف |
صوفی شهر بین که چون لقمهٔ شُبهه میخورد | | پاردُمَش دراز باد آن حَیَوانِ خوش علف |
حافظ اگر قدم زنی در رَهِ خاندان به صِدق | | بدرقهٔ رَهَت شود همَّتِ شَحنِهٔ نجف |