پس از تو آسمان از دامنش خورشید کم دارد | | زمین در سینهاش دریای طوفانزای غم دارد |
پدر بودی جهان را، بعد تو این پیر وامانده | | چنان طفل یتیمی تا ابد چشمان نم دارد |
رسیده پشت در، اذن دخول انگار میخواند | | که عزرائیل هم چشمی بر این بابالکرم دارد |
قلم کاغذ نیاوردند آن روز، آه از آن روز | | بگو بنویسد اینک هر که در دستش قلم دارد |
پس از خود میسپاری دوستان و دشمنانت را | | به دست مهربانمردی که شمشیر دو دم دارد |
تو میخواهی پس از خود آن کسی بر منبرت باشد | | که با هر خطبهاش صد تیغ بُرّان بر ستم دارد |
کسی که خم نکرده لحظهای سر پیش این دنیا | | ولی پیش یتیمان و فقیران پشت خم دارد |
برایت جانشین باید علی باشد، علی باشد | | که بی نام علی اسلاممان بسیار کم دارد |