مدينه با تو به ماهي دگر نياز نداشت | | به روشنايي صبح و سحر نياز نداشت |
تو زهره ي فلکي رشک ماه و پرويني | | که با تو چرخ به شمس و قمر نياز نداشت |
مسافري که نگاه تو بود بدرقه اش | | خداي را به دعاي سفر نياز نداشت |
دعاي نيمه شبت سير آسمان مي کرد | | که اين پرستوي عاشق به پر نياز نداشت |
بهشت روي زمين خانه ي گلين تو بود | | که ناز فضّه خريد و به زر نياز نداشت |
حکايت دل تنگ تو را توان پرسيد | | ز لاله اي که به خون جگر نياز نداشت |
وجود پاک تو مي سوخت از شراره ي غم | | دگر به شعله ي قهر و شرر نياز نداشت |
گريستن ز تو آموخت ابر پاييزي | | دگر به خواهش از چشم تر نياز نداشت |
براي سبز شدن گلبُن محبت و عشق | | به اشک زمزم از اين بيشتر نياز نداشت |
ميان چشمه ي اشک تو عکس زينب بود | | اگر شب تو به قرص قمر نياز نداشت |
سپهر سينه ات از غم ستاره باران بود | | به يادگاري گل ميخ در نياز نداشت |
حرير دست تو مجروح بود از دستاس | | به تازيانه ي بيدادگر نياز نداشت |