غرقۀ شک غرق باور شو که چندان دیر نیست | | در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست |
این کدورتها زلال روشنت را بردهاند | | بعد از این آیینهمنظر شو که چندان دیر نیست |
میوزد آمین هنوز از خیمههای بیکسی | | زیر باران دعا تر شو که چندان دیر نیست |
فرصتی تا هست باقی، در فضای خیمهها | | بال خود وا کن، کبوتر شو که چندان دیر نیست |
آخرین «لبّیک» را باید در این میدان سرود | | شعرِ خون را بیت آخر شو که چندان دیر نیست |
برگریزان است و پاییزان، در این فصل عطش | | مثل نخلی سایهپرور شو که چندان دیر نیست |
مرد میدان خطر را از خطر کردن چه باک؟ | | دل به دریا زن، دلاور شو که چندان دیر نیست |
جان خود را میدهی و جان عالم میشوی | | با همه هستی برابر شو که چندان دیر نیست |
میتوان غرّید مثل رعد و تندر آفرید | | نعرۀ اللهاکبر شو که چندان دیر نیست |
میزند لبخند بر رویت امام عاشقان | | کای دلاور! حرِّ دیگر شو که چندان دیر نیست |