سرِّ جان
سرِّ جاناز امام خمینیدر قالب غزلموضوع: عرفانی |
با كه گويم راز دل را؟ كس مرا همراز نيست | از چه جويم سِرّ جان را، در به رويم باز نيست | |
ناز كُن تا میتوانی، غمزه كُن تا میشود | دردمندی را نديدم، عاشق اين ناز نيست | |
حلقه ی صوفی و، دير راهبم هرگز نجوی | مرغ بال و پر زده، با زاغ هم پرواز نيست | |
اهل دل عاجز ز گفتار است با اهل خود | بی زبان با بیدلان هرگز سخن پرداز نيست | |
سر بده در راه جانان، جان به كف سرباز باش | آنكه سر در كوی دلبر نفكند، سرباز نيست | |
عشق جانان، ريشه دارد در دل از روز اَلَست | عشق را انجام نَبْود، چون ورا آغاز نيست | |
اين پريشان حالی از جالم «بلیٰ» نوشيده ام | اين «بلیٰ» تا وصل دلبر، بیبلا دمساز نيست |