خزان رسید و به گلزار من شرار انداخت
خزان رسید و به گلزار من شرار انداختاز محمد جواد پرچمیدر قالب غزلموضوع: حضرت زهرا(س) |
خزان رسید و به گلزار من شرار انداخت | رسید هیزم و آتش به شاخسار انداخت | |
دری که ساختم آخر به من خیانت کرد | گرفت آتش خود را به روی یار انداخت | |
میان معرکه سلمان خداش خیر دهد | دوید و زود عبا را رویِ نگار انداخت | |
خودم ز سینه ی او میخ را در آوردم | ببین مرا به چه کاری که روزگار انداخت | |
عقب کشید و به دیوار خورد و در پیچید | شیار در به روی پهلویش شیار انداخت | |
زن جوان مرا می زدند نامردها | مدینه فاطمه ام را در احتضار انداخت | |
و یک غلاف که دست چهل نفر چرخید | و دست فاطمه را عاقبت ز کار انداخت | |
چقدر چادر زهرا به پاش می پیچید | زن مرا وسط کوچه چند بار انداخت | |
همین که دست به معجر گرفت طوفان شد | صدا که زد همه را یاد ذوالفقار انداخت | |
از آن به بعد که برگشت فاطمه ، زینب | دو گوشواره ی خود را دگر کنار انداخت | |
تو را غلاف که انداخت حسینت هم | ز روی اسب نیفتاد، نیزه دار انداخت |