از همه سوی جهان جلوه او میبینم
(تغییرمسیر از از همه سوی جهان جلوۀ او میبینم)
از همه سوی جهان جلوۀ او میبینم | جلوۀ اوست جهان کز همه سو میبینم | |
چشم از او، جلوه از او ما چه حریفیم ای دل | چهرۀ اوست که با دیدۀ او میبینم | |
تا که در دیدۀ من کون و مکان آینه گشت | هم در آن آینه، آن آینهرو میبینم | |
او صفیری که ز خاموشی شب میشنوم | وآن هیاهو، که سحر بر سر کو میبینم | |
چون به نوروز کُند پیرهن از سبزه و گل | آن نگارین، همه رنگ و همه بو میبینم | |
تا یکی قطره چشیدم منَش از چشمۀ قاف | کوه در چشمه و دریا به سبو میبینم | |
در نمازند درختان و گل از باد وزان | خَم به سرچشمه و در کار وضو میبینم | |
ذره، خشتی که فراداشته کیهان عظیم | باز کیهان به دل ذره فرو میبینم | |
آسمان راز به من گفت و به کس باز نگفت | شهریار اینهمه زآن رازِ مگو میبینم |