آسمان را پهن میکردی به هنگام نماز | | تا که باشد کهکشان با خاک پایت همتراز |
دستهایت سفرهای بود از سخاوت بیشتر | | میپذیرفتی جهان را روز و شب با روی باز |
کوهی و توهین جمعی سنگریزه هیچ نیست | | ای مُعزّ المؤمنین ای تا قیامت سرفراز |
قطره قطره میچکید از چشمت اقیانوسها | | آنقَدَر که داشتی در سجدهات سوز و گداز |
با وضو پشت سرت میایستادند ابرها | | هر زمان دنیا تو را میدید در راز و نیاز |
گوشهای از سفرهات همواره میآمد بهشت | | ای که بودی مثل آغوش خدا مهماننواز |
وای بر آن حس تاریکی که یک شب بیهوا | | گنبد خورشید را برداشت از خاک حجاز |