انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه | | آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه |
قصۀ کربوبلا را دختری تغییر داد | | کاخها ویرانه شد، ویرانهاش شد بارگاه |
چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید | | سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه |
دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است | | چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه |
دختر اِنّا فَتَحنا اشک میریزد ولی | | گریههای او ندارد رنگ زاری هیچگاه |
بر سرش میریخت خاک از بامها، میسوختند | | دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه |
بین طوفان، غنچه و گل سر در آغوش هماند | | او به زینب یا که زینب میبَرَد بر او پناه |
تا شود زهرا، فقط یک کارِ باقی مانده داشت | | شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه |
چون زبانش بند میآمد خجالت میکشید | | با سرِ بابا سخن میگفت، اما با نگاه |
آه بابا پا به پایت سوختم، خوردم زمین | | رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه |
ماند داغِ نالۀ من بر دل دشمن، فقط | | خیزران وقتی که خوردی زیر لب میگفتم آه |
جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی | | عمه میجنگید با دستان بسته، بیسلاح |
اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر | | این امانت دار را شرمندهتر از این مخواه |
بعد از این هرجا که رفتی با تو میآیم پدر | | پای من زخمیست اما روبهراهم روبهراه |