بابا سلام گوشه ی ویران خوش آمدی | | در محفل غریب یتیمان خوش آمدی |
بابا سلام پس تو چرا دیر آمدی | | حالا که شد سه ساله ی تو پیر آمدی |
اول بیا تو رنگ تنم را نگاه کن | | این پاره پاره پیرهنم را نگاه کن |
قدری بکش تو ناز من نازدانه را | | تا سر کنم حدیث شب و تازیانه را |
قلبم ز دست فاصله ها تیر می کشد | | پایم ز درد آبله ها تیر می کشد |
با عمه پا به پای اسیران دویده ام | | دنبال قافله به بیابان دویده ام |
بر دامنم گذاشته عمه سر تو را | | شد نوبتم که بوسه زنم حنجر تو را |
چون صورت تو صورت من زخم خورده است | | اصلا تمام قامت من زخم خورده است |
چشم انتظار دختر تو شهر شام بود | | دیدم که سنگ دست زنان روی بام بود |
در زیر خاک و آتش شان سوخت گیسویم | | یکباره گر گرفت و بر افروخت گیسویم |
بابا نگو به عمه سرم درد می کند | | با او نگو ولی کمرم درد می کند |
من زینب توام به خدا زیور توام | | خیلی شبیه مادر غم پرور توام |
آبم مکن مپرس ز احوال موی من | | بگذر چرا نیامده با تو عموی من |
ای از سفر رسیده ز رنج سفر بگو | | از روی نیزه رفتن و از چوب تر بگو |
خون می چکد هنوز چرا از روی لبت | | ای دخترت فدای رخ نا مرتبت |
در مجلسی که حرمت طفلان تو شکست | | می دیدمت ز گوشه ای دندان تو شکست |
دیدم چگونه بر سر تو چوب می زدند | | در پیش چشم خواهر تو چوب می زدند |
انگار روی چشم من آب مذاب ریخت | | وقتی به طشت روی سر تو شراب ریخت |