باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد | وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد | |
ای کاش که من نیز امشب زائرت بودم | جایی که فرزندت در آنجا روضهخوان باشد | |
وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست | سقف مزارت هم، زمانی آسمان باشد | |
وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست | وضعت میان خانه چون زندانیان باشد | |
وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست | خون دلت از کنج لبهایت روان باشد | |
آری حسن بودی ولی هرگز ندیدی که | گلبرگ روی مادرت چون ارغوان باشد | |
سخت است تشنه باشی و لبهای لرزانت | حتی برای آب خوردن ناتوان باشد | |
هنگام برخورد لبت با کاسهٔ آب است | وقت گریز روضههای خیزران باشد |