خبر آمد که ز معشوق خبر می آید | | ره گشایید که یارم ز سفر می آید |
کاش می شد که ببافند کمی مویم را | | آب و آیینه بیارید پدر می آید |
نه تو از عهده ی این سوخته بر می آیی | | نه دگر موی سرم تا به کمر می آید |
جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد | | غالبا درد به دنبال جگر می آید |
راستی گم شده سنجاق سرم، پیش تو نیست | | سر که آشفته شود حوصله سر می آید |
هست پیراهنی از غارت آن شب به تنم | | نیم عمامه از آن بهر تو در می آید |
به کسی ربط ندارد که تو را می بوسم | | غیر من از پس کار تو که برمی آید |
راستی هیچ خبر دار شدی تب کردم | | راستی لاغری من به نظر می آید |
راستی هست به یادت دم چادر گفتی | | دختر من به تو چادر چقدر می آید |